خاطره ای ازکلاس درس
دل نوشته های کوتاه
خاطره ای ازکلاس درس
دو شنبه 25 مهر 1390 ساعت 11:25 | بازدید : 321 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

اين درس مشكل است اگر  كسي در دبيرستان رشته انساني خوانده حتما  كمي برايش مشكل تر است كلاسهاي من 50 دقيقه اي است يعني  دو تا 50 دقيقه   راس ساعت  شروع مي شود خواهشمندم حداكثر2  تا 3 دقيقه بعد از شروع كلاس در كلاس حاضر شويد وبعد از ان براي اينكه مزاحم كلاس نشويد لطفا به كلاس نياييد.
وبعد ادامه داد...اينجا من" فقط درس مي دهم كلاس حل تمرين جاي ديگري است وهيچ تكليفي هم نداريدما تااخر ترم ممكن است از نظر اسم وفاميل همديگر را نشناسيم اگر حضور وغيابي بكنم بدانيد براي رفع تكليف است به ان معتقد نيستم . وهيچ كس هم اجباري براي نشستن روي اين صندلي هاي اين كلا س را ندارد – كاملا ازاد هستيد _وچقدر عجيب بود_ 3 بار تا  پايان سال مجبور شديم دنبال كلاس بزرگتر بگرديم ،تا اين همه دانشجو كه امده اند تا در كلاس شركت كنند وبا خود صندلي از كلاسهاي خالي ديگر اورده بودند تا بنشينند را يكجوري كنار هم جا بدهيم . وانوقت استاد براي اولين بار ليست اسامي دانشجويان  را بيرون اورد وگفت بابا يك كلاس 45 نفري به من داده اند شما كه 60 نفريد بقيه از كجا امده اندچرا روز به روز دانشجويان اين كلاس زياد مي شوند .....
هميشه 5 دقيقه قبل از شروع كلاس وقبل از ورود دانشجويان به كلاس سر كلاس حاضر بود . تخته سياه را كاملا پاك كرده بودوبسيار مرتب انرا به 4 قسمت تقسيم مي كرد وخط كشي مي كرد .ان 3 دقيقه اي كه اول سال قول داده بود براي دانشجويان خواب مانده معطل بماند ودرس را شرع نكندرا با ارامش قدم مي زد بعد ساعت 8 وسه دقيقه ويا چهار دقيقه درس  را از گوشه سمت راست بالاي تخته شروع مي كرد ديري نمي پاييد كه بخشي از تخته سياه كه تقسيم شده بود به ترتيب پر مي شد وبه اخرين قسمت يعني چهارم وپايين ترين قسمت سمت چپ مي رسي وانگاه چند لحظه منتظر توقف مي كرد وبا چشم بدنبال معترض مي گشت اگر كسي نبود حالا اولين قسمت  سمت راست را پاك مي كرد وادامه مي داد . ارامش اش را در رگهاي كلاس تزريق مي كرد ومن با نگاه به او لذت مي بردم وبر او غبطه مي خوردم .
بهترين جزوه اي كه درطول  تحصيل تهيه كرده بودم همين درس بود (بسياركامل وبسيار تميز)يكجور وسواس در ان بچشم مي خورد.
ان روزها رسم بود خانمها در اخر كلاس مي نشستند واقايان در صندلي هاي جلو ومرز ميان ان دو را  رديف صندليهايي بود كه دانشجويان خاصي پر مي كردند ؛ انهايي كه به  چيزهاي ديگري بجز درس هم مي اندشيدند. در ميان درس وقتي گاهي رفت وامد وصداي پاشنه كفش بعضي ها  كه از در عقب كلاس مي امدند ويا مي رفتند غير متعارف مي شد ميگفت : داغ كرديد ؟ عيبي ندارد چند دقيقه خاموش كنيد دانشجويان رشته مكانيك وبرق هم اين مبحث را نمي كشند شما كه همه 147 واحدتان به سختي 5 واحد انها نيست .
يك روز كه خانم دانشجويي در ته كلاس از همان رديف مرز نشين ها با صداي بلند ادامس مي جويد اتفاق جالبي افتاد . او چند دفعه سكوت كرد و به  جاي خاصي از كنج سقف خيره شد ودر گردش چشمها يش كه خط افق را بريد منظره را مرور كرد .اما صداي ادامس كه با حالتي شهواني جويده مي شد قطع نشد وبعد اينطور اعتراض كرد:
بعضي حرفها را كه اينجا مطرح مي كنم توهين به كسي تلقي نشود فكر مي كنم شايد تا بحال كسي انرا بشما نگفته باشد چون اغلب فكر مي كنند اين حرفها كه من ان را نوعي اموزش مي دانم از بديهيات است ولازم نيست گفته شود . ولي من مي گويم بايد گفته شود اتفاقا سر همين كلاس ها چون ممكن است در دبيرستان ها گفته نشود وجاي ديگر هم كه به ادم نمي گويند در خانه هم كه پدر ومادر درگير مسائل مهمتري هستند ؛ حق هم اين است ، انها فرصت كمتري دارند .پس ما بايد بگوييم
اين كلاس كه ازاد است مي شود بدون اجازه گرفتن اهسته وبدون مزاحمت ادم بلند شود واز در عقب كلاس برود بيرون اب بخورد ساندوچ بخورد ويا قرص ودارو
اما خوردن ادامس سر كلاس بنظر شما توهين به كساني كه 4 دانگ حواسشان را قرض
داده اند به معلم نيست ؟ البته بعضي دارو ها ضرورت دارد حتما  سر كلاس خورده شود ودر حضور ديگران ولي يك كم بي سروصداتر ولي جويدن ادامس را نمي دانم براي چه دردي تجويز مي كنند ؟ سخنانش تلخ بود وخوردكننده اگر چه همه مي دانستند به چه كسي مي گويد اما ابدا به سمت گناهكار هرگز نگاه نكرد ....
ومن هر بار كه به سراغ انبان خاطرات ام در ذهن مي روم اينرا تروتازه مي يابم .    تمام

سال 68    بود يا 69  يعني سال 1368  يا 1369 نمي دانم .
چقدر برايم زيبا  بود وبا اهميت – هميشه در ارزوي نشستن پشت ميز وروي نيمكت كلاس وحسرت اش در دلم بود . 7 سال از دوران دبيرستان گذشته بود   و من يك سر وگردن از همكلاسي هاي دانشگاهي مسن تر ويك قواره هم از نوع رفتار هاي جواني انها دور تر – با دوچرخه مي رفتم ومي امدم – اصلا رشته تحصيلي كه قبول شده بودم دلخواه من نبود اما همين نشستن پشت ميز ونيمكت بود كه ارضائم مي كردو.....
نه نامش را بياد دارم ونه چهره اش در خاطرم مانده – امار ورياضي تدريس مي كرد وچقدر زيبا وچقدر متفاوت بود برايم – اودر اولين جلسه كلاس گفت :



|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 231
بازدید کل : 36235
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های کوتاه و آدرس mohsenmottaghin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. تبادل لینک خوب است البته اگر فکر می کنید مطالب وپستها بدرد خوراست در خوشحال شدن صاحب اش شریک میشود






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 22
:: کل نظرات : 5

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 9
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 9
:: بازدید ماه : 231
:: بازدید سال : 443
:: بازدید کلی : 36235